فرار دل ها
سال ها است كه از فرار مغزها صحبت مي كنيم. هميشه ادامه دارد و هيچ كاري حز در راه تسريع اين فرار انجام نمي دهيم. در حوزه سياست علاوه بر سياست گريزي آستانه تحمل طبقه متوسط و روشنفكر جامعه را به حداقل رسانده ايم. سيساست هاي سلبي،دشمن تراشي، دوستي گريزي و دوستي با كساني كه نمي توان به دوستي آن ها اميدوار بود اساس سيساست خارجي ما را تشكيل مي داده است. در حوزه سياست داخلي كتمان حقايق، دروغ پردازي، بزرگنمايي و كوچك نمايي و و ارونه سازي حقايق بخشي از فعاليت هاي عمده بوده است. عدم توجه به خواسته ها و كم داشت هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي اين قشر آن قدر در دستور كار رسمي بوده كه هميشه با سياست هاي اداري گزينشي و حراستي ممزوج و هماهنگ بوده است. رانش تحصيلكرده گان به اقمار حوزه هاي اجتماعي و علمي راهي طي شده در اين سال ها است. در حوزه هاي فرهنگي كم توجهي به اين بخش آن قدر مورد اهتمام بوده كه فرهنگ سازي عمده در تمامي حوزه ها از طريق لايه هاي بيرون از حاكميت و تفكر رسمي صورت پذيرفته است. و اين قصه بدجور ادامه دار است و شبيه به هزارو يك شب. در اقدامي انقلابي تر فرار سرمايه ها راهي را درپيش گرفت كه سال ها فرار مغزها با شتاب طي مي كرده است. نگاهي به بازار سرمايه گذاري خارجي، بازار بورس و سرمايه گذاري داخلي در بخش هاي توليدي و زيربنايي به خوبي وضعيت نابسامان شاخص ها را به نمايش مي گذارد. اما اين تمام قصه نيست. بحث اصلي من فرار ار نوع جديد است كه آن را فرار دل ها يا دل گريزي مي نامم. اين پديده در راستاي دو پديده فرار مغزها و سرمايه است ولي با شدتي بيش تر و برگشت ناپذيري كم تر. و اما اين قصه تلخ بر خلاف آن دو هنگامي كه از مرزهاي خاكي خارج شد ديگر راه برگشتي ندارد چرا كه مرزهاي احساس و عاطفه را نه تنها گم كرده بلكه پل هاي دل را پشت سر خود خراب كرده است. جايي كه ديگر آخرين بقاياي ريشه خود را سوزانده باشي چه جاي بازگشت. افسوس و صد افسوس از اين ريشه سوزي و بي ريشه سازي
سال ها است كه از فرار مغزها صحبت مي كنيم. هميشه ادامه دارد و هيچ كاري حز در راه تسريع اين فرار انجام نمي دهيم. در حوزه سياست علاوه بر سياست گريزي آستانه تحمل طبقه متوسط و روشنفكر جامعه را به حداقل رسانده ايم. سيساست هاي سلبي،دشمن تراشي، دوستي گريزي و دوستي با كساني كه نمي توان به دوستي آن ها اميدوار بود اساس سيساست خارجي ما را تشكيل مي داده است. در حوزه سياست داخلي كتمان حقايق، دروغ پردازي، بزرگنمايي و كوچك نمايي و و ارونه سازي حقايق بخشي از فعاليت هاي عمده بوده است. عدم توجه به خواسته ها و كم داشت هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي اين قشر آن قدر در دستور كار رسمي بوده كه هميشه با سياست هاي اداري گزينشي و حراستي ممزوج و هماهنگ بوده است. رانش تحصيلكرده گان به اقمار حوزه هاي اجتماعي و علمي راهي طي شده در اين سال ها است. در حوزه هاي فرهنگي كم توجهي به اين بخش آن قدر مورد اهتمام بوده كه فرهنگ سازي عمده در تمامي حوزه ها از طريق لايه هاي بيرون از حاكميت و تفكر رسمي صورت پذيرفته است. و اين قصه بدجور ادامه دار است و شبيه به هزارو يك شب. در اقدامي انقلابي تر فرار سرمايه ها راهي را درپيش گرفت كه سال ها فرار مغزها با شتاب طي مي كرده است. نگاهي به بازار سرمايه گذاري خارجي، بازار بورس و سرمايه گذاري داخلي در بخش هاي توليدي و زيربنايي به خوبي وضعيت نابسامان شاخص ها را به نمايش مي گذارد. اما اين تمام قصه نيست. بحث اصلي من فرار ار نوع جديد است كه آن را فرار دل ها يا دل گريزي مي نامم. اين پديده در راستاي دو پديده فرار مغزها و سرمايه است ولي با شدتي بيش تر و برگشت ناپذيري كم تر. و اما اين قصه تلخ بر خلاف آن دو هنگامي كه از مرزهاي خاكي خارج شد ديگر راه برگشتي ندارد چرا كه مرزهاي احساس و عاطفه را نه تنها گم كرده بلكه پل هاي دل را پشت سر خود خراب كرده است. جايي كه ديگر آخرين بقاياي ريشه خود را سوزانده باشي چه جاي بازگشت. افسوس و صد افسوس از اين ريشه سوزي و بي ريشه سازي