رابينسون كروزوئه و خط توليد
تصوير اول
آرزوي يك جزيرهي دور افتاده، كه در آن جنگلي از درختان گرمسيري با رودها و پيچآبهاي بسيار، كه در هر لحظه اتفاق تازهاي را رقم ميزند. پرندگاني كه رنگهاشان تاكنون نقش هيچ لباسي را حتي در خيال تصوير نكردهاند. كلبهاي كه دود رها شده از دودكشش فضاي آبي آسمان را روياييتر ميكند و با تصويرپردازيهايش ميتواند طولانيترين و عجيبترين قصههاي دنيا را براي كودك درون آدمي خلق كند. رودخانهاي كه ميتوان قايق تنهايي خويش را با پاروي آسايش در آن به آب انداخت، ماهي گرفت و با سنگهاي آتشزنه اگر چه دشوار آتشي افروخت و چيزي خورد كه هيچ گاه نخوردهاي نه به طعم و نه به شكل و نه به ظرف و پذيرايي.
غروبگاهاني كه هيچگاه زيباييهايش تمامي ندارد و پگاهاني كه هيچگاه آرزوي غروبش را نخواهي كرد. خورشيدي كه گرمايش آرزو است و زمهريري كه دلانگيزترين حظها و لذتها است و دوست داري كه همهي اينها مال مال مال خود خود خودت باشد. بيكه كسي ردپايي گذاشته باشد و يا چشمي – اگر چه از دور-، آن را ديده باشد. دوست داري كه يك جزيره داشته باشي مال خودت.
تصوير دوم
دود. صداهاي نابهنجار. دودكشها، ارهها، متهها، بوق، اتوبوس و اسبها ... كه همه چيز را گويي به دنبال خود ميكشند. خط توليدي كه ترجمان سادهي ازل و ابديت را در ابتداي ناپيدا و انتهاي نامنتهايش خواهي ديد. صداي بوقهايي كه فرياد ميكشند ما تعجيل داريم. فرياد ميكشند كه زود باشيد راه را براي مردن و فرسودن و استهلاك هر چه سريعتر ما باز كنيد . بوق زدني براي زودتر رسيدن به بخشي از خط توليد در زمان حال.
گرفتن گوشهايي از فرآيند خط توليد به دست و استحاله در فرآيند توليد.
كاركردن براي ماندن و ماندن براي كاركردن .
بايد به موقع " ماندن" را براي خط توليد تعريف كني تا خط توليد بتواند به عنوان يك "واحد" در چرخهي اين فرآيند تو را بشناسد. اگر ميخواهي باشي بايد ماشين خط توليد را هميشه و در همه حال تنها نگذاري. ماشين خط توليد به تو ميگويد كه چه موقع بايد سركار باشي، چه موقع عملياتي را بر روي يك كالا انجام دهي، چه مقدار كار / ساعت بر روي كالايي انجام داده يا چه موقع استراحت كني. به چه چيزهايي فكر كني. چه موقع فكر نكني. به چه چيزهايي توجهي نداشته باشي. كي به خانهات بازگردي. خانهات را بر اساس كدام استاندارد و توسط كدام ماشين خط توليد طراحي كرده باشي. چه رنگي را استفاده كني. صبحها چه بويي داشته باشي. عصرها سوار كدام خطوط شوي. شبها چه برنامههايي را ببيني. نيمههاي شب با فشار كدام نوع قرص و آمپول به خواب بروي. چه همنشيني براي خودت انتخاب كني. در مورد چه موضوعاتي با هم نشينانت مكالمه كني. چه چيزهايي را بخري. چه مقدار خريد داشته باشي. از چه مكانهايي توان خريد داشته باشي. چه اخباري را همه وقت بشنوي. چه حوادثي را در روزنامهها دنبال كني. چاي يا قهوه با شير يا تلخ ميل كني. كدام مسيرها را طي طريق كني. چه موقع از مرخصي استفاده كني. براي گذراندن تعطيلات به كجاها سفر كني. چه مكانهايي براي تو مناسبتر است چه ميزان حقوق دريافت كني. چه قدر براي دورهي تقاعد پسانداز كني. چگونه برنامهريزي كني كه تحت سلطهي فشار همه ماشينها، برنامههايت مطابق ميل آنها بسيار عالي اجرا شود. چند واحد از هر چيزي مصرف كني. در كدام صفها چه مواقعي و براي دريافت كدام سهميه بايستي و قبضهاي تلفن، برق، گاز آب، اينترنت، شير، نوشابه هاي گازدار يا رژيمي، نان، د ارو، لباس، كرانچي، روزنامه، پاركينگ، قدم زدن در پارك، نگاه كردن به آسمان، شمردن پرندهها، آب دادن به درختان، بوكردن گلها، چشم غره رفتن به ميمونهاي باغ وحش، خنديدن، گريه كردن، آب خوردن، بوييدن گلها و ... را بپردازي .
كجاها توان رفتن داري، كجا حق خنده و كجا حق گريه كردن داري. دي اكسيد كربن بدنت روزانه چه ميزان و از چه منابعي تامين شود. چه ميزان موظف به توليد گازهاي سنگين و سرب و ازت و ... هستي.
براي چه كساني لايهي ازن را سوراختر كني.
در سر چه ساعتي كدام خط توليد را مديريت كني.
چه كتابي از كدام نويسنده در كدام شكل و محمل و در چه ساعتي بخواني.
چه موضوعاتي برايت جالب باشد.
چه اخباري را بايستي بشنوي.
و كدام اخبار را نبايد بشنوي.
ساعتها چگونه تنظيم شدهاند.
سر كدام ساعت چه عملياتي را بايستي فرماندهي نمايي.
به كدام خطوط توليد دير نبايد برسي. كي پير ميشوي. تا كي جوان هستي. كي خسته ميشوي. چند كيلوكالري ويتامين و پروتئين به صورت تزريقي يا بستهبندي دريافت كني. چه زمان استعداد داري. در چه كارهايي شايستگي داري. به كدام دستگاه حضور و غياب روزانه و چندبار بايد پاسخگو باشي.
براي خواب از چه لباسهايي استفاده ميكني. چند قاشق غذا را در چند مرحله جويده و ميبلعي. چه گلهايي در حياطي كه هيچگاه نخواهي داشت ميكاري. كدام صندلي سرويس مختص تو است. وارد كدام اتاق نميتواني بشوي. سر چه كساني ميتواني فرياد بكشي . از كدام مسيرهاي هوايي ميتواني پرواز كني در كدام مسيرهاي زميني حق توقف نخواهي داشت. قلاب ماهيگيري را در كدام ساحل نميتواني رها كني. در چه ساعتي نميتواني سوت بزني. آواز بخواني. به چه كساني نميتواني بگويي شما چه قدر زيبا هستيد و من دلم ميخواست همين لحظه مال من ميشديد و به چه كساني نميتوانيد بگوييد شما چه قدر كريه هستيد. كاش هيچ خط توليدي فرآيندي به نام توليد شما را در دفتر ثبت پروانهي نوآوريها ثبت نميكرد. چه كساني را نميتوانستيد بدون هيچ غرضي ببوسيد و چه توليداتي را توليد نكنيد.
بوق ماشينتان را هميشه بيشتر بفشاريد. زيرا اگر كمي دير برسيد خط توليد از دست شما عصباني خواهد شد. هيچ بخششي در كار نخواهد بود. پس با شدت بيشتري بوق بزنيد زيرا خط توليد منتظر شماست و شما بايستي به خاطر خط توليد به موقع و تا موقع نياز زنده و سالم باشيد.
تصوير سوم
رابينسون كروزوئه تمام تلاش خود را معطوف به تكه الوار شناوري ميكند تا بتواند خود را به ساحل برساند. ساحلي كه هيچ رد پايي به هيچ سمتي حركت نكرده است تفاوتي ميان يكشنبه و جمعه به چشم نميخورد. درختان برگ دارند. حتي ميتوان برگهايشان را شمرد. ميتوان از ميوهشان چيد. ميتوان هر موقع غذا خورد. خوابيد، بيدار شد، سوت زد، آواز خواند، فرياد كشيد، قلاب ماهيگيري را به آب انداخت.
ساعت هنوز اختراع نشده است. تفاوتي ميان ساعت 8 با ساعت 24 وجود ندارد. هيچ كس بوق نميزند كسي عجلهاي براي كاري ندارد. ميتوان به ميمونها بدون پرداخت وجهي يا پاره كردن بليتي خنديد. ميتوان به انتخاب، يك گل را چيد، بو كرد و در آب، گلبرگهايش را رها كرد. به هر جايي رسيدي ميتواني بخوابي. بيدار شوي. چه احتياجي به لباس وجود دارد؟ خانه ميتواند همهاش پنجره باشد. بي آنكه پردهاي در كار باشد. مقصدها هيچ گاه دور نيست. سرعت معنايي ندارد. كسي مسابقه نميدهد. هيچ دستگاه حضور و غياب سالمي در آن جا يافت نمي شود...
رابينسون كروزوئه، آسوده ميتواند با رنگها و صحنهها و تصاوير زندگي كند. هيچ چيز از او چيزي نميخواهد همه چيز با او همراه هستند. همراه، همراه واقعي ...
تصوير چهار
پنج شنبه است. رابينسون دلش ميگيرد. ميخواهد زودتر جمعه شود. فكر ميكند هر جمعه اتفاقهاي زيادي- و يا حداقل اتفاق خاصي- خواهد افتاد. جمعه ميآيد. رابينسون لباس ميپوشد. دلشوره دارد. پنجرههاي خانهاش را پرده ميزند. فكر مي كند كسي او را مي بيند. مي پايد. كمتر ميخندد. بيموقع گريه نميكند. اگر ميخواهد كاري كند گاهي اجازه ميگيرد و گاهي اجازه ميدهد. حتي نمي داند از چه كسي اجازه مي گيرد و به چه كسي اجازه مي دهد.
رابينسون روز جمعه يك قايق ميسازد و شروع به جستوجو ميكند. دنبال جايي ميگردد كه بتواند كسي مثل خودش را پيدا كند. يكي مثل خودش پيدا ميكند. ميتوانست غذاي بالقوه خوشمزهاي براي آدمخوارها باشد. او را با خود برميدارد. ميرود. پارو ميزند. پا به اولين خشكي كه ميگذارد، نميخندد، گريه نميكند. فكر نميكند. بلكه فقط ميتواند كارهايي را انجام دهد كه ميتواند. زندگي جديدي شروع ميشود. عجله ميكند. خط توليد منتظر او است. اگر كمي دير برسد خط توليد عصباني خواهد شد و هيچ بخششي در كار نيست. رابينسون هر روز به موقع زندگي ميكند و يك ساعت ديجيتال، درون مهرههاي كمرش جا سازي كرده است. رابي يك انسان واقعي شده است.
* * *
آرزوي يك جزيره دورافتاده ...كه دوست داري مال خودت باشد. هرگز به آن نميرسي. وقتي رسيدي هرگز مواظبش نيستي. دوباره پسش ميدهي ...
13/10/78
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر